المولفات

المؤلفات > اُصول الدين

67

ولنعم ما قالته الشاعرة الفارسية:

(۲۱) كشتى اى زآسيب موجى هولناك
رفت وقتى سوى غرقاب هلاك
(۲۲) تند بادى كرد سيرش را تباه
روزگار اهل كشتى شد سياه
(۲٥) بندها را تار وپود از هم گسيخت
موج از هر جا كه راهى يافت ريخت
(۲٦) هر چه بود از مال ومردم آب برد
زان گروه رفته طفلى ماند خرد
(۲۷) طفل مسكين چون كبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت
(۲۸) موجش اوّل وهله چون طومار كرد
تندباد انديشه پيكار كرد
(۲۹) بحر را گفتم دگر طوفان مكن
اين بناى شوق را ويران مكن
(۳٠) در ميان مستمندان فرق نيست
اين غريق خُرد بهر غرق نيست
(۳۱) صخره را گفتم مكن با او ستيز
قطره را گفتم بدان جانب مريز
(۳۲) اَمر دادم باد را كان شير خوار
گيرد از دريا گذارد در كنار
(۳۳) سنگ را گفتم بزيرش نرم شو
برف را گفتم كه آب گرم شو
(۳٤) صبح را گفتم برويش خنده كن
نور را گفتم دلش را زنده كن
(۳٥) لاله را گفتم كه نزديكش بروى
ژاله را گفتم كه رخسارش بشوى
(۳٦) خار را گفتم كه خلخالش مكن
مار را گفتم كه طفلك را مزن
(۳۷) رنج را گفتم كه صبرش اندك است
اَشك را گفتم مكاهش كودك است
(۳۸) گرگ را گفتم تَنِ خردش مَدَر
دزد را گفتم گلو بندش مبر
(۳۹) بخت را گفتم جهانداريش ده
هوش را گفتم كه هشياريش ده
(٤٠) تيرگيها را نمودم روشنى
ترسها را جمله كردم ايمنى
(٥۲) وا رهانديم آن غريق بى نوا
تا رهيد از مرگ شد صيد هوا
(٥۳) آخر آن نور تجلّى دود شد
آن يتيم بى گنه نمرود شد(۱)
 

تفترض هذه الشاعرة أنّ قصّة «نمرود» هذا الخصيم المبين الذي حُفظ من

 


(1) ديوان «پروين اعتصامي»، القصيدة: 182.