المولفات

المؤلفات > تزكية النفس

207

بمعرفة ويقين».

ولنعم ما قيل بالفارسيّة قريباً من مضامين هذه الرواية:

حاجيان آمدند با تعظيم
شاكر از رحمت خداى رحيم
آمده سوى مكّه از عرفات
زده لبيّك عمره از تنعيم
خسته از محنت و بلاى حجاز
رسته از دوزخ و عذاب اليم
يافته حجّ و عمره كرده تمام
بازگشته بسوى خانه سليم
من شدم ساعتى به استقبال
پاى كردم برون زحدّ گليم
مرمرا در ميان قافله بود
دوستى مخلص و عزيز و كريم
گفتم او را بگوى چون رستى
زين سفر كردنت به رنج و به بيم
تا زتو باز مانده ام جاويد
فكرتم را ندامت است نديم
شاد گشتم بدانكه حج كردى
چون تو كس نيست اندر اين اقليم
باز گو تا چگونه داشته اى
حرمت آن بزرگوار حريم
چون همى خواستى گرفت احرام
چه نيت كردى اندر آن تحريم
جمله بر خود حرام كرده بُدى
هر چه ما دون كردگار عظيم
گفت نى گفتمش زدى لبيك
از سر علم و از سر تعظيم
مى شنيدى نداى حقّ و جواب
باز دادى چنانكه داد كليم
گفت نى گفتمش چو در عرفات
ايستادى و يافتى تقديم
عارف حقّ شدى و منكر خويش
به تو از معرفت رسيد نسيم
گفت نى گفتمش چو مى رفتى
در حرم همچو اهل كهف و رقيم
ايمن از شرّ نفس خود بودى
در غم حرقت و عذاب جحيم
گفت نى گفتمش چو سنگ جمار
همى انداختى بديو رجيم
از خود انداختى برون يكسو
همه عادات و فعلهاى ذميم